آغوشِ بی آغوشی!
از نگاهت شعر هـایی خــوانده ام!
در هـر کتابی نیـستند...
عـشـق با من همـقدم شد،
اتفاقی نیـست...نه!
باز آن کـوچـه که پر از بوی یـاس الدَوله است...
باز بارانی که در چشـمم شـده ابر سیـه...
مـرگ می بارد میان کـوچه بی پـاهای تــو!
اشک می بارد میـان چشم مـن،
ای وایِ تـو!
کـو صدایی کز نـمِ اشکِ منی لـرزان شده؟
کـو نگاهـت درشبِ جان سوزِ بی پایان شده؟
بی تو بـاران هم شبیهِ بــوسـه ای لرزان شده!
نیستی تــو...
مثل ردَی محو بر دسـتانِ امروزِ خیالم مانده ای...
خسته ام مـن...
مـرگ!در این جـانِ بی سامان بریز!
بغض های کهنه ام!
سامـانِ بی سامـانِ من!
خاطرات محو تـو...
ابر سـیه چشمانِ من!
نیستی و،نای ماندن بی تو نیست!
چشـم هایت هـم ز دنیایم گریخت!
.
.
.
بغض گشتم!
رفتی از دنیای مـن!
دست در آغوشِ مرگ انداختی،
ای وایِ من!
گشته ام حوَای بی آدم که طغیان می کند...
کـو صدای تـو که آرامم کند؟
من شدم تکرارِ تـکراریِ مـرگ!
خاطرت را لااقل با خود نبر!
.
.
.
مرگ!آی ای مرگِ ناهنگام...
دستم رابـگیر!
دست در آغوشِ من انداز...
جـانم را بـگیر!
هستی ام دانی که در دنیای پر باروت سـوخت؟!
هستی از کف رفته امَا زنده ام...
ای مـرگِ ناهنگام!
جانم را بـگیر...
.
.
.
دســت در آغــوشِ من انداز و من را پرت کـن،
جای آغــوشـی که بی نیَت امـانم را بریـد!
نظرات شما عزیزان:
من از تمام آسمان یک باران می خواهم ، از تمام زمین یک خیابان را ، و از تمام تو ، یک دست که قفل شود در دست من ...
.gif)